تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی ست سر گشته ای به ساحل دریا، نزدیک یک صدف، سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است ! گوهر نبود - اگر چه - ولی در نهاد او، چیزی نهفته بود، که می گفت ، از سنگ بهتر است ! جان مایه ای به روشنی نور، عشق، شعر، از سنگ می دمید ! انگار دل بود ! می تپید ! اما چراغ آینه اش در غبار بود ! دستی بر او گشود و غبار از رخش زدود، خود را به او نمود . آئینه نیز روی خوش آشنا بدید با صدا امید، دیده در او بست صد .